قصیللغتنامه دهخداقصیل . [ ق َ ] (ع اِ)آنچه سبز بریده شود از کشت . (منتهی الارب ). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان ، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب ). عوام ، در قم و اطراف آن را خص
قصیلفرهنگ فارسی معین(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرآنچه از کشت مانند بوتة جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان . 2 - جماعت ، گروه .
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س ِ] (ع ص ) سست و کاهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || بیمار. (ناظم الاطباء).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک ُ س ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر یعنی رهاکن و جداکن . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گسل است . رجوع به گسل شود.
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س َ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن . (از ناظم الاطباء). سستی کردن و کاهلی نمودن در آنچه که نباید در آن سستی شود. (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن بی انزال و اعتزال کردن و خواهش فرزند نکردن زن . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک َ س َ ] (ع اِمص ) سستی و کاهلی در کار. (ناظم الاطباء). سستی و کاهلی . (آنندراج ). || فتور در چیزی . (ناظم الاطباء).
کسللغتنامه دهخداکسل . [ ک ِ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون بکشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (آنندراج ).
قصیلةلغتنامه دهخداقصیلة. [ ق ِص ْ ی َل ْ ل َ ] (ع ص ) کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر. || مرد برآمده ناف پرگوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
آب قصیللغتنامه دهخداآب قصیل . [ ب ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم نافع باشد.
خصیللغتنامه دهخداخصیل . [ خ َ ] (اِ) قصیل در تداول پارسی زبانان . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به قصیل در این لغت نامه شود.
قصیلةلغتنامه دهخداقصیلة. [ ق ِص ْ ی َل ْ ل َ ] (ع ص ) کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر. || مرد برآمده ناف پرگوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
آب قصیللغتنامه دهخداآب قصیل . [ ب ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم نافع باشد.