کدبلغتنامه دهخداکدب . [ ک َ / ک ُ / ک َ دِ / ک َ دَ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. کذب . کُدَیباء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن کدبة است . (از اقرب الموارد).
کدبلغتنامه دهخداکدب . [ ک َ دِ ] (ع اِ) خون تازه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دم کدب ؛ خون سپیدگون تنک رقیق . (ناظم الاطباء).و قراءَ ابن عباس «بِدَم کَدِب »، ای ضارب الی البیاض کانه دم قد اثر فی قمیصه فلحقته اعراضه کالنقش علیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کذبلغتنامه دهخداکذب . [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر دادن بر خلاف عقیده ٔ خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد. (از ناظم الاطباء). خبردادن از چیزی بخلاف آنچه هست با علم ب
قضبلغتنامه دهخداقضب . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . || به تازیانه زدن . || سوار شدن ناقه راپیش از رام شدن آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضیبلغتنامه دهخداقضیب . [ ق َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره ٔ آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود.
قضیبلغتنامه دهخداقضیب . [ ق َ ] (اِخ ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضیبلغتنامه دهخداقضیب . [ ق َ ] (اِخ ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره ٔ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به و
قضیبلغتنامه دهخداقضیب . [ ق َ ] (ع اِ) شاخ درخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الغصن المقطوع . (اقرب الموارد) : نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش . نظامی .جمع آن قضبان به ضم قاف است ، و به کسر آن نیز لغتی است . (اقرب ال
قضیبلغتنامه دهخداقضیب . [ ق َ ](اِخ ) نام وادیی است در سرزمین تهامه . (معجم البلدان ). رودباری است به یمن یا به تهامة. (منتهی الارب ).