قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو ااز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 56000 گزی جنوب خاوری مراغه و 24500گزی خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آ
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 40000 گزی شمال خاوری کرمان و 3000 گزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن <s
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل ما
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
شیرخاگینcustardواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ غذایی پخته مرکب از شیر و تخممرغ و شکر که با نشاستۀ ذرت قوام یافته باشد
قیتارلغتنامه دهخداقیتار. [ ] (اِ) قیثار. یکی از ابزارهای موسیقی و طرب که دارای سیمهائی است . ج ، قیاتیر. (از اقرب الموارد). نوعی از سه تار. (آنندراج ). معرب گیتار است .
کتگارلغتنامه دهخداکتگار. [ ک َ ] (ص مرکب ) کتگر. درودگر. (فرهنگ جهانگیری )(ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء). کتکار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کتگر و کتکار و درودگر شود.
کثارلغتنامه دهخداکثار. [ ک ُ / ک َ ] (ع ص ، اِ) بسیار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || گروه بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جماعات . (از اقرب الموارد).
کثارلغتنامه دهخداکثار. [ ] (اِ) به لغت بربری جوز ارقم است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قطارآغاجلغتنامه دهخداقطارآغاج . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 42 هزارگزی شمال باختر قصبه ٔ کبودرآهنگ و 6 هزارگزی خاور قافله رو زنجان به همدان . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسی
قطارالنگلغتنامه دهخداقطارالنگ . [ ق َ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 30 هزارگزی شمال باختری فریمان است . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 40 تن میباشد. آب آن از رو
قطارقوئیلغتنامه دهخداقطارقوئی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 64 هزارگزی باختری قصبه ٔکبودرآهنگ و 4 هزارگزی باختری شوسه ٔ همدان به بیجار. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری
قطارگزلغتنامه دهخداقطارگز. [ ق َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 42 هزارگزی باختر بیرجند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیر است . سکنه ٔ آن 12 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات اس
تنظیم 2maneuvreواژههای مصوب فرهنگستانتمامی عملیات تنظیم قطار، شامل جداسازی واگنها و لوکوموتیوها از قطار برای واگذاری به کارگاهها و اتصال آنها به قطار و جابهجایی قطار در خطوط
ایستگاه تلاقیـ سبقتwayside station, crossing station, roadside station, non-junction stationواژههای مصوب فرهنگستاننیمایستگاهی که اغلب برای سبقتگیری قطار تندرو از قطار کندرو یا برای آزاد کردن مسیر حرکت دو قطار مقابل مورد استفاده قرار میگیرد
مسافت ترمز نسبیrelative braking distanceواژههای مصوب فرهنگستانحداقل فاصلۀ بین دو قطارِ درحالحرکت به اندازهای که در صورت ترمزگیری، قطار پشتی به قطار جلویی برخورد نکند
قطار کشیدنلغتنامه دهخداقطار کشیدن . [ ق ِ / ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صف بستن . صف کشیدن . به صف درآمدن . رجوع به قطار شود.
قطارآغاجلغتنامه دهخداقطارآغاج . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 42 هزارگزی شمال باختر قصبه ٔ کبودرآهنگ و 6 هزارگزی خاور قافله رو زنجان به همدان . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسی
قطارالنگلغتنامه دهخداقطارالنگ . [ ق َ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 30 هزارگزی شمال باختری فریمان است . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 40 تن میباشد. آب آن از رو
قطارقوئیلغتنامه دهخداقطارقوئی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 64 هزارگزی باختری قصبه ٔکبودرآهنگ و 4 هزارگزی باختری شوسه ٔ همدان به بیجار. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری
پیش قطارلغتنامه دهخداپیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه مگو پیش قطار سپهر. وحید (در تعریف ناقه ).بقادری که بدریای بیکران سخن م
سنقطارلغتنامه دهخداسنقطار. [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) وی کُهبد رومی است . او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196).
شترقطارلغتنامه دهخداشترقطار. [ ش ُ ت ُ ق ِ / ق َ ] (اِ مرکب ) قطارشتر. اشتران بر پی یکدیگر رونده . || ریسمانی که شتران را بدان قطار میکنند. (ناظم الاطباء).
کل قطارلغتنامه دهخداکل قطار. [ ک َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول است که در شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).