خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قطب
/qotb/
معنی
۱. (جغرافیا) هریک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن.
۲. مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد: قطب صنعتی.
۳. (فیزیک) دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی.
۴. شیخ و مهتر قوم؛ کسی که مدار کارها به وجود او باشد.
۵. (نجوم) ستارهای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است؛ ستارۀ قطبی.
〈 قطب جنوب: (جغرافیا) طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبیترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است.
〈 قطب شمال: (جغرافیا) طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالیترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مردکامل، مرشد
۲. مرکز
۳. پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر ≠ مرید
برابر فارسی
پیر، میخ، نشین
دیکشنری
Pole
-
جستوجوی دقیق
-
قطب
مهندسی شیمی
Pole
-
قطب
واژگان مترادف و متضاد
۱. مردکامل، مرشد ۲. مرکز ۳. پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر ≠ مرید
-
قطب
فرهنگ واژههای سره
پیر، میخ، نشین
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق َ طَ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را و سپس گرفتن باقیمانده ٔ آن برحسب اول به گزاف و تخمین نه به وزن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : اَخَذه ُ قَطَباً قد نهی عنه الشرع . (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (اِخ ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (اقرب الموارد). || ستونه ٔ آهنی آسیا. (منتهی الارب ). آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گرد...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ قُطْبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْبة شود.
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ . (منتهی الارب ). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْب شود.
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گویند: قطب القوم . || آمیختن . || به خشم آوردن . || پر گردانیدن . || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب .[ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است به عقیق . (معجم البلدان ).
-
قطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقطاب] qotb ۱. (جغرافیا) هریک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن.۲. مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد: قطب صنعتی.۳. (فیزیک) دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی.۴. شیخ و مهتر قوم؛ کسی که مدار کارها به وجود او باشد.۵....
-
قطب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ← قطب حملونقل
-
قطب
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ملاک و مدار چیزی . 2 - بزرگ و مهتر قوم . 3 - هر یک از طرفین محور کرة زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند. 4 - جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود.
-
قطب
دیکشنری عربی به فارسی
نجيب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب
-
قطب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
Pole