قط کردنلغتنامه دهخداقط کردن . [ ق َ ک َ دَ] (مص مرکب ) مرکب است از قط عربی به معنی بریدن یا بر پهنا بریدن ، و کردن فارسی . (آنندراج ) : جای ناخن تیغسر میزد ز انگشتان ماچون قلم در وصف مژگان تو میکردیم قط.ابوالبرکات منیر (از آنندراج ).
کیت و کیتلغتنامه دهخداکیت و کیت . [ ک َ ت َ وَ ک َ ت َ / ک َ ت ِ وَک َ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) چنین و چنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چنین و چنان : و کان من الامر کیت و کیت ؛ بود آن چنین و چنان . (ناظم الاطباء).
قطره کردنلغتنامه دهخداقطره کردن . [ ق َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قطره زدن . (آنندراج ) : هر طرف بسیار کردم قطره در راه طلب لیکن از دریا ندیدم بهره جز سیلاب کم . طغرا (از آنندراج ).رجوع به قطره زدن شو
قطلغتنامه دهخداقط. [ ق َطْ طُ ] (ع ق ) هرگز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): مارأیته قَطﱡ؛ ندیدم او را هرگز. (منتهی الارب ). اصل این کلمه قطط است ، طاء نخست را برای ادغام ساکن و در دومی ادغام کردند، قط شد. (منتهی الارب ). قط بر سه وجه است : 1- ظرف زمان برای
قطلغتنامه دهخداقط. [ ق َطط ] (ع مص ) گران گردیدن نرخ . گویند: قَطَّ السعر قطاً و قُطوطاً، قُطَّ السعر (به طور مجهول ). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بریدن . || بریدن سر قلم از عرض در تراشیدن آن . || کندن و هموار ساختن : قط البیطار حافر الدابة؛ نحته و سَوّاه ُ. (اقرب الموارد).
قطلغتنامه دهخداقط. [ ق َطط / ق َ ] (ع اِ صوت ) بانگ سنگخوار. و گاه تخفیف دهند. (منتهی الارب ). || (مص ) خواندن سنگخواره را با قطقط گفتن . (اقرب الموارد).
قطلغتنامه دهخداقط. [ ق ِطط ] (ع اِ) نصیب . (اقرب الموارد). بهره . (منتهی الارب ) : و قالوا ربنا عجل لنا قِطَّنا قبل یوم الحساب . (قرآن 16/38). || چک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نامه . (منتهی الارب ). || دفتر حساب . ج ، قُطوط.
چشمه قطلغتنامه دهخداچشمه قط. [ چ َ م َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی باختر سنقر و 2 هزارگزی جنوب چشمه طوران واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="ltr
حقطلغتنامه دهخداحقط. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) سبکی جسم و بسیاری حرکت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سبکی تن .
حنقطلغتنامه دهخداحنقط. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) نوعی از مرغان است یا دراج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حیقطلغتنامه دهخداحیقط. [ ح َ ق ُ ] (ع اِ) تذرو نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تذرو نر. حیقطان . (ناظم الاطباء).