لغتنامه دهخدا
قفو. [ ق َف ْوْ ] (ع مص ) پیروی کردن و در پی رفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر کار تباه انداختن کسی را. (منتهی الارب ). || کسی را به زنای صریح بازخواندن . || پس گردن کسی زدن . || متهم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دشنام دادن به فحش و بدی صریح . در حدیث اس