کلوجهلغتنامه دهخداکلوجه . [ ک ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلوزهلغتنامه دهخداکلوزه . [ ک ُ زَ / زِ ] (اِ) بمعنی کلوز است که غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان ). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است . (آنندراج ). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوز شود.
کلاجهلغتنامه دهخداکلاجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) مغز استخوان . || عکه . کلاغچه . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
قلوجهلغتنامه دهخداقلوجه . [ ق َ ج َ ] (اِخ ) جایی است در اندلس . (نخبة الدهر دمشقی ص 245). رجوع به اسپانی و اسپانیا شود.
قلوجهلغتنامه دهخداقلوجه . [ ق َل ْ لو ج َ ] (اِخ ) ده بزرگی است نزدیک انبار بغداد. سمعانی آرد: من ضبط آن را چنین دیدم و نمیدانم که نویسنده ٔ آن خطا کرده یا درست آورده است . (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).