قلمی شدنلغتنامه دهخداقلمی شدن . [ ق َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قلمی گردیدن . نوشته شدن . رجوع به قلمی شود.
کلمچیلغتنامه دهخداکلمچی . [ ک َل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تنگسوق نامه ٔ ایلخانی رشیدالدین فضل اﷲ این کلمه معادل مترجم و ترجمان آمده است . (فرهنگ فارسی معین ).
کلیمیلغتنامه دهخداکلیمی . [ ک َ ] (حامص ) کلیم بودن . مانند موسی (ع ) بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ شود.
کلیمیلغتنامه دهخداکلیمی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلیم اﷲ، موسی (ع ). پیرو دین موسی (ع ) (فرهنگ فارسی معین ). یهود. جهود. یهودی . موسایی . موسوی . اسرائیلی . ج ، کلیمیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به یهود و بنی اسرائیل شود.
قلمیلغتنامه دهخداقلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطبا
قلمیلغتنامه دهخداقلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطبا
ملهواژهنامه آزادمِلَّه /mella/= قلمی، ظریف، باریک؛ خیار ملَّه = خیار قلمی (خیاری که بر روی پوست آن موهای پرز مانندی مشاهده شود.) مِل = مو
قلمیلغتنامه دهخداقلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطبا
قلمیلغتنامه دهخداقلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطبا
تباشیر قلمیلغتنامه دهخداتباشیر قلمی . [ ت َ رِ ق َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباشیرقلمی . نوعی تباشیر. رجوع به تباشیر و طباشیر شود.
جامه ٔ قلمیلغتنامه دهخداجامه ٔ قلمی . [ م َ / م ِ ی ِ ق َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای که آجیده ٔ آن بفاصله ٔ قلم بود و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (بهار عجم ) : بس که زدم تکیه به روی حصیرشد قلمی جامه ٔ عریانیم .<p cl
برد قلمیلغتنامه دهخدابرد قلمی . [ ب ُ ق َل َ ] (اِ مرکب ) جنسی از چادر که در بافت آن خطها میباشد برابر سطبری قلم و بعضی گویند که بر آن نقاشان از قلم نقش و نگار کشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
آبکاری قلمیbrush platingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آبکاری که در آن کار آند و محلول را قلممو یا تیغه انجام میدهد