لبۀ تیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل یز، لبه، تیغه، تیزی چیز تیغهدار، اسکنه، مغار، قلم درز، قلم، رنده، صاف کن تیغ صورتتراشی، ناخنگیر کارد، چاقو، خنجر، شمشیر، قیچی، خیش، داس، ابزار کشاورزی نیشتر، چاقویجراحی، اسکالپل، کوتر چاقوی ضامندار، قمه، ساطور، تبر
شقلغتنامه دهخداشق . [ ش َق ق ] (ع اِ) کفتگی . (منتهی الارب ). کفتگی و ترک . ج ، شُقوق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شکاف و چاک و رخنه و درز. (ناظم الاطباء). شکاف . و در فارسی با لفظ خوردن و زدن مستعمل . (آنندراج ). شکاف . (غیاث ). چاک . کفتگی . شاید معرب از شکاف و شکافتن فارسی . درز.
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر
قلمدیکشنری عربی به فارسیقلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن
قلمفرهنگ فارسی عمید۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان و سایر جانداران.۵. [مجاز] نوع؛ گونه.۶. شصتوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه؛ نونوالقلم.۷. و
دست قلملغتنامه دهخدادست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
حسن زرین قلملغتنامه دهخداحسن زرین قلم . [ ح َ س َ ن ِ زَرْ ری ق َ ل َ ] (اِخ ) خطاط خوشنویس .رجوع به زرین قلم و نمونه ٔ خطوط خوش شاهنشاهی شود.
چوب قلملغتنامه دهخداچوب قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) پاره چوب باریکی که یک سرش (سری که به آن نیش آهنین پیوندد و یا در آن نیش آهنین گذارند) ستبرتر از سر دیگر باشد و هر چه از سربدم رود رفته رفته باریکتر شود. امروز بیشتر آن را از کائوچو و نظایر آن میسازند و بهمین نام مینامند.