گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
pikeدیکشنری انگلیسی به فارسیتپه، اردک ماهی، قله کوه نوک تیز، هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، نیزه دسته چوبی، میخ نوک تیز، کلنگ دو سر، سریعا رفتن، نیزه زدن، رحلت کردن، با چیز نوک تیز سوراخ کردن
pikesدیکشنری انگلیسی به فارسیپیک ها، اردک ماهی، قله کوه نوک تیز، هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، نیزه دسته چوبی، میخ نوک تیز، کلنگ دو سر، سریعا رفتن، نیزه زدن، رحلت کردن، با چیز نوک تیز سوراخ کردن
حربةدیکشنری عربی به فارسینيزه , زوبين مخصوص صيد نهنگ , نيشتر , کلنگ دوسر , نيزه دسته چوبي , ميخ نوک تيز , نوک نيزه , هرچيز نوک تيز , قله کوه نوک تيز , اردک ماهي , عزيمت کردن , سريعا رفتن , رحلت کردن , نيزه زدن , باچيز نوک تيزسوراخ کردن
قلهلغتنامه دهخداقله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی . و فعل آن از سمع است . (منتهی الارب ).
قلهلغتنامه دهخداقله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) : کمیت قله نژاد آنکه داغ جم داردسبک درآر بمیدان و گرم گردانش . خواجه سلمان (از آنندراج ) (بهار عجم ).رجوع به قُلَه شود.
قلهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
دوقلهلغتنامه دهخدادوقله . [ دُ ق ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) دوسبو. دومشک . قلتین . مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است . (از یادداشت مؤلف ). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث ). در
دوقلهلغتنامه دهخدادوقله . [ ق َ ل َ / ل ِ ](اِ) کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
حرف قلقلهلغتنامه دهخداحرف قلقله . [ ح َ ف ِ ق َ ق َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف قلقله شود.
حروف قلقلهلغتنامه دهخداحروف قلقله . [ ح ُ ف ِ ق َ ق َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروف مجهوره ٔ شدیده را حروف قلقله نامند، چه در تلفظ آنها شدت با فشار توأم میباشد، و آنها د. هَ . ق . ط. ج . ب میباشند و مبرد بجای «ق »، «ک » را آورده است . (از کشاف اصطلاحات
خردغاقلهلغتنامه دهخداخردغاقله . [ خ ِ رَ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک غنامجه ٔ) بخش مرکزی اهواز واقع در 7هزارگزی شمال اهواز و دوهزارگزی خاور راه آهن ، کنار رود کارون ، دشت ، گرمسیر. سکنه 600 تن . آب از رودخانه