قلیلیلغتنامه دهخداقلیلی . [ ق ِل ْ لی لا ] (ع اِ) همه و جمله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اخذه بقلیلاه ؛ ای بجملته . (اقرب الموارد). رجوع به قِلّیلَة شود.
کلیلیلغتنامه دهخداکلیلی . [ ک َ ] (حامص ) تاریکی چشم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524) (لغت نامه ٔ اسدی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
قليلادیکشنری عربی به فارسیاندک , کم , کوچک , خرد , قد کوتاه , کوتاه , مختصر , ناچيز , جزءي , خورده , حقير , محقر , معدود , بچگانه , درخور بچگي , پست
پرگانلغتنامه دهخداپرگان . [ ] (اِخ ) (دیه ...) بر مسافت قلیلی از مشرق قیر است و آنرا قلعه ٔ پرگان نیز گویند.
حنفاواژهنامه آزادعده ی قلیلی که در زمان پیامبر به بت پرستی سجده کردن و بعد ها که دیدند کارشان اشتباه بوده برگشتند و عده ای از آنها هم مسیحی شدند.
اقلیلیلغتنامه دهخدااقلیلی . [ اِ لی لا ] (ع اِ) همه : اخذه باقلیلاه . (منتهی الارب ). همگی . بالتمام . جمهور. (ناظم الاطباء).