قنادللغتنامه دهخداقنادل . [ ق ُ دِ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و دراز یا درازسر. (اقرب الموارد). رجوع به قَنَدل شود.
قنادیللغتنامه دهخداقنادیل . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قندیل . (آنندراج ). رجوع به قندیل شود.- قنادیل چرخ ؛ کنایه از ستارگان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
کندللغتنامه دهخداکندل . [ ک َ دَ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است . در مجاری ترشحی گیاه مذکو
کندیللغتنامه دهخداکندیل . [ ک ِ ] (اِ) چیزی است حلقه دار که از ریسمان سازند چون حلقه اش در گلوی کسی بند کنند فوراً جانش برمی آید. (آنندراج ). کمندی که بدان خفه می کنند. (ناظم الاطباء).
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق َ دَ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از قاموس و لسان ). بزرگ سر از شتر و دیگرستور. (ناظم الاطباء). قنادل . قندویل . (اقرب الموارد). قُنَدِل . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود.