قناعتفرهنگ مترادف و متضاداقتصاد، اقناع، امساک، بسندگی، بسندهکاری، خرسندی، رضامندی، صرفهجویی، کفنفس، مناعتطبع
قناعتلغتنامه دهخداقناعت . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) خرسندی .رضا به قسمت . بسنده کردن . بسنده کاری . راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن ب
بسنده کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن ۲. خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن
اکتفا کردنلغتنامه دهخدااکتفا کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بس دانستن . بسنده کردن به . قناعت کردن به . (یادداشت مؤلف ) : از دوستان توقع ما ترک دشمنی است ما قانعیم گر به همین اک
قاتق کردنلغتنامه دهخداقاتق کردن . [ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام نانخورش را کم کم با نان خوردن تا به همه نان برسد. نانخورش ساختن . قناعت کردن در صرف نانخورش : پنیر را قاتق ک
بسنده کردنلغتنامه دهخدابسنده کردن . [ ب َ س َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنودشدن . (ناظم الاطباء: بسنده ). خرسند بودن : من بمدح و دعا زدستم چنگ گر بسنده کنی بمدح و دعا. فرخی . ||