کنغلغتنامه دهخداکنغ. [ ک ِ ] (اِ) چرک کنج و گوشه های چشم . (برهان ) (آنندراج ). چرک گوشه و کنج چشم . (ناظم الاطباء). مصحف «کیغ» = کیخ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به همین دو کلمه شود.
کنکلغتنامه دهخداکنک .[ ک َ ن َ / ک ِ ن َ / ک ِ ن ِ ] (اِ) نوعی از گیاه باشد که از آن ریسمان تابند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || (ص ) بخیل و خسیس . (برهان ). در شیراز مرد لئیم و خسیس و بی همت . (آنندراج ). خسیس و بخیل و تنگدست
کپنکلغتنامه دهخداکپنک . [ ک ِ / ک َ پ َ ن َ ] (اِ) نمدی که مردم بینوا در زمستان بر دوش گیرند. (غیاث اللغات ). پوشش پشمینه که درویشان پوشند و آن تا کمر است و آستین هم ندارد و چون کفن واری است آن را کفنک گفته اند و «فا» به بای فارسی تبدیل یافته است . (از آنندرا
قنقعلغتنامه دهخداقنقع. [ ق ُ ق ُ ] (ع ص ) کوتاه بالای فرومایه . رجوع به قنفع شود. || (اِ) موش . (منتهی الارب ).
قنقعةلغتنامه دهخداقنقعة. [ ق ُ ق ُ ع َ ] (ع اِ) سرین . || خارپشت . (منتهی الارب ). رجوع به قنفعة شود.
قنقللغتنامه دهخداقنقل . [ ق َ ق َ ] (ع ص ) پیمانه ٔ بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد گران وطی و گران پاسپر. (منتهی الارب )(آنندراج ). الرجل الثقیل الوطاء. (اقرب الموارد).
جبلیةلغتنامه دهخداجبلیة. [ ج َ ب َ لی ی َ ] (ع اِ) ماده ای است شبیه به کندر. کبا. قنق . عسل اللبن که افریقائیها برای بخور دادن بکار میبرند. (از دزی ). || (ص نسبی ) تأنیث جبلی . کوهی . کوهستانی .- حنطة جبلیة ؛ گندمی که در زمین درشت روید. خلاف بثنیة. (یادداشت مؤلف )
ایبکلغتنامه دهخداایبک . [ ب َ ] (اِ) بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). بت . صنم . || بمجاز به معنی معشوق . (غیاث ) (آنندراج ) : در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی . مولوی .
انجیرخوارلغتنامه دهخداانجیرخوار. [ اَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) پرنده ای از راسته ٔ گنجشکان و از دسته ٔ دندانی نوکان ، بجثه ٔ سار. در حدود 60 گونه از این پرنده در آسیا و اروپا و آفریقا شناخته شده . دارای منقاری نسبةً قوی و تاحدی مسطح
عنقلغتنامه دهخداعنق . [ ع ُ ن ُ ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاصله ٔ بین سر و بدن . (از اقرب الموارد). بصورت مذکر و مؤنث به کار میرودو تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بنی تمیم آن را بسکون نون تلفظ میکنند. (از ناظم الاطباء). عُنْق . عُنَ
قنقری بالالغتنامه دهخداقنقری بالا. [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) (علیا) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔبخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . حدود و مشخصات آن : از شمال گردنه کولی کش و دهستان سورمق از جنوب دهستان قنقری پائین و ارتفاعات قادرآباد از خاور دهستان حومه ٔ بخش از باختر دهستان خنگشت . موقع آن کوهستانی ا
قنقری پایینلغتنامه دهخداقنقری پایین . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) (سفلا) نام یکی از دهستان های چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده و حدود آن از اینقرار است : از شمال کوه بوانات و دهستانهای قنقری بالا و حومه ٔ بخش ، از جنوب مشهد مرغاب و سر پنیران ، از خاور دهستان سرچهان و تنگ باب الجوز، از باختر ارتفاع
قنقعلغتنامه دهخداقنقع. [ ق ُ ق ُ ] (ع ص ) کوتاه بالای فرومایه . رجوع به قنفع شود. || (اِ) موش . (منتهی الارب ).
قنقعةلغتنامه دهخداقنقعة. [ ق ُ ق ُ ع َ ] (ع اِ) سرین . || خارپشت . (منتهی الارب ). رجوع به قنفعة شود.
نقنقلغتنامه دهخدانقنق . [ ن ِ ن ِ ] (ع اِ) شترمرغ گریزان یا سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظلیم . شترمرغ . (از اقرب الموارد). شترمرغ یا شترمرغ نافر و گریزان یا شترمرغ سبک وزن . (از متن اللغة). تأنیث آن نقنقة است . (از منتهی الارب ). ج ، نَقانِق .
تنقنقلغتنامه دهخداتنقنق . [ ت َ ن َ ن ُ ] (ع مص ) در مغاک فرورفتن چشم . (آنندراج ). این مصدر در تاج العروس و منتهی الارب و اقرب الموارد و متن اللغه نیامده است . رجوع به نقنقة شود.