قناذعلغتنامه دهخداقناذع . [ ق َ ذِ ] (ع اِ) ج ِ قُنذُعَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی موی گرداگرد سر. (آنندراج ). رجوع به قنذعة شود. || بلاها. || سخن زشت و فحش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قنادیلغتنامه دهخداقنادی . [ ق َن ْ نا ] (حامص )شیرینی پزی . || (اِ) قنادخانه . جای قندسازی . شیرینی فروشی . دکان شیرینی پز. رجوع به قناد شود.
قنادیفرهنگ فارسی عمید۱. پختن شیرینی؛ شیرینیپزی.۲. فروختن شیرینی؛ شیرینیفروشی.۳. (اسم) مغازهای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات، و مانند آن به فروش میرسد.