کیغالغتنامه دهخداکیغا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) رنج و آزار و درد و اندوه . (ناظم الاطباء) (از جانسون ). رجوع به کیفا شود.
کژغالغتنامه دهخداکژغا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) مخفف کژغاو است و آن گاوی باشد که در کوههای مابین ختا و هندوستان بهم میرسدو آن را به ترکی قطاس میگویند. (برهان ) (آنندراج ). غژغاو. (جهانگیری ). غژگاو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به غژغاو و غژگاو شود.
کاغهلغتنامه دهخداکاغه . [ غ َ /غ ِ ] (ص ) تن زده . متجاهل . (فرهنگ اسدی ) : پس شتابان آمد اینک پیرزن روی یکسو کاغه کرده خویشتن . رودکی . || ابله و جاهل و ساده دل . (ناظم الاطباء) :
کاغهلغتنامه دهخداکاغه . [ غ ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد 43هزارگزی خاور دورود در 2هزارگزی شوسه ٔ دورود به شاه زند واقع است و جلگه و آب و هوایش معتدل وسکنه آن 605 تن اس