قلمزنیلغتنامه دهخداقلمزنی . [ق َ ل َ زَ ] (حامص مرکب ) کار قلمزن و آن عبارت است : از کندن نقشها بر فلزات : قلمزنی اصفهان معروف است .
قلمزنیفرهنگ فارسی معین( ~ . زَ) [ معر. فا. ] (حامص .) 1 - عمل و شغل قلمزن . 2 - نویسندگی ، کتابت . 3 - نقاشی . 4 - یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران ، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره ، ورشو یا فلز دیگر.
کاتبفرهنگ مترادف و متضادثبات، دبیر، صاحبقلم، قلمزن، کاغذنویس، مترسل، محرر، منشی، نامهنویس، نگارنده، نویسنده، وراق
شق زنلغتنامه دهخداشق زن . [ ش َ زَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قطزن . مِقَطّ. مقطة. قلمزن . قلمزنه . (زمخشری ).