لابدیلغتنامه دهخدالابدی . [ ب ُدْ دی ] (حامص مرکب ) لاعلاجی . ناچاری . بی چارگی . ضرورت . ناگزیری . آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث ).
لوبدولغتنامه دهخدالوبدو. (اِخ ) نام ناحیتی در کرکوک به عهد سارگن . رجوع به کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 23 شود.
ناگزیریلغتنامه دهخداناگزیری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) ناچاری . لاعلاجی . لابدی . ضرورت . لزوم . وجوب . اضطرار. ناگزیر بودن . رجوع به ناگزیر شود.
بیچارگیلغتنامه دهخدابیچارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) درماندگی . عجز. (فرهنگ فارسی معین ). مسکنت . (مهذب الاسماء) : نه مردم بکار است و نه پارگی فراز آمد آن روز بیچارگی . فردوسی .چنان دان که رفتن ز بی