لاحظلغتنامه دهخدالاحظ. [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحظ به معنی به دنبال چشم نگریستن . (از منتهی الارب ).
لاحظدیکشنری عربی به فارسیرعايت کردن , مراعات کردن , مشاهده کردن , ملا حظه کردن , ديدن , گفتن , برپاداشتن(جشن و غيره)
بند ۵lace 1, leis 1واژههای مصوب فرهنگستانرسن یا روبانی برای بستن یا نزدیک کردن دو لبۀ مقابل هم به یکدیگر
ملیله 2lace 2, leis 2واژههای مصوب فرهنگستانرشتۀ باریک فلزی از جنس طلا یا نقره، و امروزه بیشتر نخی، به رنگ طلایی یا نقرهای، که برای تزیین بر روی پارچه دوخته میشود
لاحشلغتنامه دهخدالاحش .[ ح َ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 9 هزارگزی باختری لاهیجان . دارای 221 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاهزلغتنامه دهخدالاهز. [ هَِ ] (ع اِ) کوه و پشته ای که راه را تنگ و دشوار کند. (منتهی الارب ). کوه بلند که در میان دو کوه بود چنانکه راه بسته بود. (مهذب الاسماء). || دائرةاللاهز؛ دائره ٔ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است . (منتهی الارب ).
لاهزلغتنامه دهخدالاهز. [ هَِ ] (اِخ ) ابن قریظ. از معاصرین ابومسلم خراسانی و عیسی بن معقل و دامادسلمةبن کثیر خزاعی . (انساب سمعانی ). صاحب مجمل التواریخ گوید: هنگامی که عیسی بن معقل را خالد امیرالعراقین به کوفه بازداشت از بهر باقی خراج و بومسلم آنجا رفت . داعیان از نقباء محمدبن علی الامام چون
متلاحظلغتنامه دهخدامتلاحظ. [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) بازنگرنده همدیگر را. (ناظم الاطباء). || مشابه یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد و ملاحظه شود.
ملاحظلغتنامه دهخداملاحظ. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلحَظ. (از اقرب الموارد). ج ِ ملحظ، مصدر میمی از لحظه ولحظ الیه ، یعنی به دنبال چشم به سوی او نگریست . (مقدمه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی حاشیه ٔ ص صو) : یرمون بالخطب الطوال و تارةوحی الملاحظ خفیة الرقباء.ابوداودبن
تلاحظلغتنامه دهخداتلاحظ. [ت َح ُ ] (ع مص ) در یکدیگر نگریستن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج ). || تشابه اشیاء: احوالهم متشاکلة متلاحظة. (از اقرب الموارد).