لاس زدنلغتنامه دهخدالاس زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) به نظر ریبه در کسی دیدن . ملامسه کردن و دست بازی کردن . ملاعبه کردن به ریبه . رجوع به لاس شود.
بند ۵lace 1, leis 1واژههای مصوب فرهنگستانرسن یا روبانی برای بستن یا نزدیک کردن دو لبۀ مقابل هم به یکدیگر
ملیله 2lace 2, leis 2واژههای مصوب فرهنگستانرشتۀ باریک فلزی از جنس طلا یا نقره، و امروزه بیشتر نخی، به رنگ طلایی یا نقرهای، که برای تزیین بر روی پارچه دوخته میشود
اجاره باخدمهwet leaseواژههای مصوب فرهنگستاناجارۀ هواگَرد غیرنظامی از خطوط هوایی دیگر همراه با خدمۀ پرواز که در آن امور عمدۀ پشتیبانی فنی با مالک است
لاسلغتنامه دهخدالاس . (ص ) ماده ٔ هر حیوان عموماً و ماده ٔ سگ خصوصاً. (برهان ). آن را لاچ نیز گویند. (آنندراج ). اُنثی . مقابل نر. لاج . ماده .- سگ لاس و گربه ٔ لاس ؛ ماده سگ و ماده گربه ٔ به گشن آمده . گشنخواه شده . بفحل آمده . مست .- مثل سگ
لاسفرهنگ فارسی عمید۱. مادۀ هر حیوان.۲. سگ ماده.۳. (اسم مصدر) نوازش عاشقانه.⟨ لاس زدن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. از پی ماده رفتن حیوان نر.۲. دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن؛ لاسیدن.
لاسفرهنگ فارسی عمیدنوعی ابریشم پست؛ ابریشم نخاله؛ کژ: ◻︎ از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری: ۲۶۳).
پیر لقمان برلاسلغتنامه دهخداپیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است .
پیلاسلغتنامه دهخداپیلاس . (اِ مرکب ) پیلاسته . پیلسته ، بمعنی عاج که دندان پیل باشد. (آنندراج ). رجوع به پیلسته شود.
پیلاسلغتنامه دهخداپیلاس . (اِخ ) قصبه ای است در خطه ٔ اندلس از اسپانیا، در ایالت اشبیلیه . واقع در 30 هزارگزی جنوب غربی شهر اشبیلیه . آنجا بنا به روایتی میهن موریلو یکی از بزرگترین نقاشان اسپانیاست . (قاموس الاعلام ترکی ).