لاضیرلغتنامه دهخدالاضیر. [ ض َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (از: لا + ضمیر) به معنی باکی نیست و ضرری نیست . لاضیر علیکم ؛ ای لاضَرَر فی تأخیر الصلوة بالنّوم . (منتهی الارب ) : قالوالاضیر انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 50/26)؛ (یعنی باکی نیست و پر
لادرلغتنامه دهخدالادر. (اِخ ) از شهرهای مکران . میان آن و سیستان سه روزه راه است . (معجم البلدان ). محلی به مشرق لارستان .
لادگرلغتنامه دهخدالادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه چینه کشد. آنکه دیوار برآرد. بنّا : نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بودبیشتر به دست افزار لادگران کنند. (لغت نامه ٔ اسدی ).
صولجانلغتنامه دهخداصولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب اس
حجلغتنامه دهخداحج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || ت