لاله گشتنلغتنامه دهخدالاله گشتن . [ ل َ / ل ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه است از سرخ شدن : موج کریمی برآمد از لب دریاریگ همه لاله گشت از سر تا بون .دقیقی .
خیره گشتنلغتنامه دهخداخیره گشتن . [ رَ / رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متعجب شدن . تعجب کردن . بشگفت آمدن . بحیرت آمدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی : بینداخت با هول بر بیست گام ک
مدارلغتنامه دهخدامدار. [ م َ ] (ع اِ)جای گشتن . (دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). موضع دوران . (متن اللغة). جای گردگردی و دور زدن چیزی . (یادداشت م
زنده شدنلغتنامه دهخدازنده شدن . [ زِ دَ/ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زنده گردیدن . حیات یافتن . نشر. نشور. از نو حیات یافتن . زنده گشتن : حکمت آبیست کجا مرده بدو زنده شودحکما بر لب این آ
رخ زردلغتنامه دهخدارخ زرد. [ رُ زَ ] (ص مرکب ) زردرخ . زردروی . که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است . زردرو : به رادی کشد زفت و بد مرد راکند سرخ چون لاله رخ زرد را. اسدی .آن ج
جان به سرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت بهواسطۀ امری یا حادثهای به هیجان آید و مضطرب و بیقرار شود: ◻︎ همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سو