چیلانگرلغتنامه دهخداچیلانگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که چیلان یعنی آلات و ادوات آهنی سازد. چیلان ساز. آنکه افزار آهنین کوچک سازد. چیلانی : ز چیلانگرم شعله در جان گرفت دلم آتش از آب حیوان گرفت . وحید (ازآنندراج ).رجوع به چیلان شود.
لانگرلغتنامه دهخدالانگر. (اِخ ) کرسی ولایت «مارن علیا» نزدیک مارن . دارای راه آهن و 7558 تن سکنه است .
لهانورلغتنامه دهخدالهانور. [ ل َ / ل ُ ] (اِخ ) یکی از نامهای شهر لاهور. (غیاث ) (برهان ). رجوع به لاهور و لهاوور شود.
لاهورلغتنامه دهخدالاهور. (اِخ ) نام شهری به هندوستان ، کرسی پنجاب . دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه . اقامتگاه قدیم سلاطین مغول . آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست . للاوهور. لاهنور.