لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (غار...) صاحب حبیب السیر آرد: در روضة الاحباب مذکور است که در این سال (سال 19 هَ . ق .) فوجی از اهل هدایت در بلده ٔ رمله به غار لبنان درآ
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (کشور...) آرام . (در توریة). سوریه . متصرفیة فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیة سنة 1277 هجریة. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تص
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) تثنیه ٔ لبن ، دو کوهند نزدیک مکه و بدان دو لبن الاسفل و لبن الاعلی گویندو بالای آن دو کوهی است مبرک نام . (معجم البلدان ).
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (جبل ... یا کوه ...) نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قله ٔ
لبنانةلغتنامه دهخدالبنانة. [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) به پارسی قدیم همان لبنان است . (ایران باستان ج 2 ص 1607).
لبنانیةلغتنامه دهخدالبنانیة. [ ل ُ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) (حاجةٌ...) (منسوباً)، حاجت بزرگ و سترگ . (منتهی الارب ).
جبل لبنانلغتنامه دهخداجبل لبنان . [ ج َ ب َ ل ِ ل ُ ] (اِخ ) گویند در آن کوه اشجار میوه دار بسیار است و بی آنکه کسی متعهد تربیت آن شود میوه دهد اما طعم و بوی آن اثمار چندان لطافتی ند
چم لبنانلغتنامه دهخداچم لبنان . [ چ َ ل ُ ] (اِخ ) رجوع به بکش دودانگه ٔ بالا شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
لبنانةلغتنامه دهخدالبنانة. [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) به پارسی قدیم همان لبنان است . (ایران باستان ج 2 ص 1607).