لغتنامه دهخدا
لبون . [ ل َ ] (ع ص ) شیردار. || میش و اشتر ماده ٔ شیردار. || آنکه شیر در پستانش فرود آمده باشد. لبونة. (منتهی الارب ). ج ، لِبان ، لبن ، لُبُن ، لبائن .- ابن اللبون ؛ شتر کره ٔ دوساله یا به سال سوم درآمده . ابنة لبون ؛تأنیث آن . بنت لبون کذلک .<