لبیدیلغتنامه دهخدالبیدی . [ ل َ ] (حامص ) شاعری وقصه خوانی و سخن گزاری . (برهان ). رجوع به لبید شود.
لبادیلغتنامه دهخدالبادی . [ ل َب ْ با دی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سکة اللبادین که محلتی است به سمرقند و کوی نمدگرانش خوانند. (سمعانی ).
لبادیلغتنامه دهخدالبادی . [ ل ُ دا ] (ع ص ) ابل ٌ لُبادی ؛ ناقه ٔ گلو و سینه گرفته از بسیار خوردن صلیان . ناقة لبدَة کذلک . (منتهی الارب ).
لبادیلغتنامه دهخدالبادی . [ ل ُب ْ با دا ] (ع اِ) لبدی . مرغی است وگویند چون لفظ لبادی البدی را نزدیکش گویند و مکرر کنند بر زمین فرودآید و می دوسد پس میگیرند آن را. || گروه فراهم آمده از مردم . (منتهی الارب ).
لیبیدوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ۀ زندگی، اشتیاق، تمنا، میل جنسی، شهوت، هوا وهوس، شور، شوق، جوش، رابطۀ جنسی ممنوع کامگیری، تمتع، برخورداری، استفاده
لبیدلغتنامه دهخدالبید. [ ل َ ] (اِ) سخن و گفتگوی . || لاف و گزاف . || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. (برهان ).