نوش لبلغتنامه دهخدانوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) : هزارانْت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز
نوشین لبلغتنامه دهخدانوشین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) نوش لب . نوشین دهان : او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره نقاب . فرخی .ز نوشین لب خویش بگشاد بند نظ
نوشینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شیرین؛ دلپسند: لب نوشین، ◻︎ خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی: ۵۲).۲. شفابخش: ◻︎ دَمِ نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقا
نوشخندلغتنامه دهخدانوشخند. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ شیرین . مقابل زهرخند. (آنندراج ). نوش خند. تبسم . شکرخند. مقابل نیش خند. (فرهنگ فارسی معین ). خنده ٔ بسیار شیرین خوبان . خنده
نوشینلغتنامه دهخدانوشین . (ص نسبی ) منسوب به نوش که به معنی شهد باشد. (غیاث اللغات ). شیرین . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). آلوده به نوش . از نوش . (یادداشت مؤلف ). پرنوش . پر از
نوشلغتنامه دهخدانوش . (اِمص ) نوشیدن . (رشیدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا). آشامیدن . (برهان قاطع) (جهانگیری ). عمل نوشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ا
غلفجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزنبور؛ زنبور سرخ؛ زنبور عسل: ◻︎ چون ز لب نوشم نمیبخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟: مجمعالفرس: غلفج).