لثمةلغتنامه دهخدالثمة. [ ل ِ م َ ] (ع اِ) هیئت دهان بندبستگی . گویند هی حسنة اللثمة. (منتهی الارب ).
لطمةلغتنامه دهخدالطمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) طپانچه . تپانچه . سیلی . چک . ج ، لطمات : تو مرا یک لطمه بزن ، گفت : حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ ). لطمه ٔ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" d
لطیمةلغتنامه دهخدالطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی .|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عط
کلثمةلغتنامه دهخداکلثمة. [ ک َ ث َ م َ ] (ع مص )فراهم آوردن گوشت رخسار بی ترش رویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمع شدن گوشت چهره بی ترش رویی . (از اقرب الموارد) .
مکلثمةلغتنامه دهخدامکلثمة. [ م ُ ک َ ث َ م َ ] (ع ص ) امراءة مکلثمة؛ زن آگنده گوشت رخسار نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث مکلثم . زن فربه روی . (ناظم الاطباء): امراءة مکلثمةالوجه ؛ زن فربه رخسار بدون ترش رویی . (از اقرب الموارد).