لحیم سخت،سختلحیمbraze, hard solderواژههای مصوب فرهنگستانپیوند ناشی از گرمایش قطعات سرهمبندیشده تا دمای ذوب سختلحیمکاری با فلزِ پرکُن، به روش مویینگی
لحیمکاری سخت،سختلحیمکاریbrazing, hard solderingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ایجاد اتصال با استفاده از فلزِ پرکُن در دمای بالاتر از 450 درجة سلسیوس و زیر نقطة ذوب فلز پایه که در آن نفوذ در اتصال براثر خاصیت مویینگی صورت میگیرد
سختلحیمکاری پخشی،سختلحیمکاری نفوذیdiffusion brazingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی لحیمکاری سخت که در آن فلز پرکن و اجزای فاز مذاب به درون فلز پایه پخش میشوند و اتصالی با خواص مشابه فلز پایه به دست میآید
لحملغتنامه دهخدالحم . [ ل َ ] (ع مص ) گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ). گوشت دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || استوار کردن . || گوشت را از استخوان باز کردن و خوردن . || پیوند دادن نقره را و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ). پیوند آبگینه و چینی و جز آن کردن . || کشتن . (منتخب اللغات ). لحم الرجل
لحملغتنامه دهخدالحم . [ ل َ ح ِ ] (ع اِ) شیربیشه . || (ص ) مرد گوشتناک . (منتهی الارب ).آنکه گوشت دارد. (مهذب الاسماء). || مرد گوشتخوار. || مرد خواهان و آرزومند گوشت . (منتهی الارب ). آنکه آرزوی گوشت کند. (مهذب الاسماء).- بازٌ لحم ؛ باز گوشتخوار یا آزمند گوشت . (
حجر مغناطیس اللحملغتنامه دهخداحجر مغناطیس اللحم . [ ح َ ج َ رِ م ِ سِل ْ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: قال ارسطو ان هذا الحجر یکون فی البحر من صنفین : حیوانی و معدنی . الحیوانی یعرف بارنب البحرو هو حجر اذا القی علیه شی ٔ من حیوان لیس علیه شعر لصق به فلم یقلع دون ان یتقلع اللحم و لایسیل من موض
روستاملحملغتنامه دهخداروستاملحم . [ ] (اِخ ) ناحیه ای است در حدود ماوراءالنهر بنزدیکی سنگلج . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 121).
ماءاللحملغتنامه دهخداماءاللحم . [ ئُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اطبا آبی باشد که بعضی داروها و گوشت حیوان در آن انداخته بطریق عرق کشند. (آنندراج ). عرقی است که از گوشتها گیرند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آبی که با قرع و انبیق از گوشت حاصل کنند نه آبی که از جوشانیدن گوشت در آب حاصل شود. (یادداشت ب
ذوات لحملغتنامه دهخداذوات لحم . [ ذَ ت ُ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گوشتوران . گوشتداران :قصه شنیدم که بوالعلا بهمه عمرلحم نخورد و ذوات لحم نیازرد.ایرج میرزا.