لغتنامه دهخدا
درهم کردن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مختلط کردن . آمیختن . ممزوج نمودن . (ناظم الاطباء). مخلوط کردن . ممزوج کردن . خلط کردن . مزج کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پریشان کردن . آشفته خاطر ساختن : از من دستوری بایست به آمدن و اگر دادمی آنگاه بیامدی