لختکلغتنامه دهخدالختک . [ ل َ ت َ ] (اِ مصغر، ق ) مصغر لخت . اندک : متدرجاً برآیند [کواکب ] اندک اندک تا بغایتی رسند و ازو آغازند فرودآمدن لختک لختک تا فروشوند. (التفهیم ).
لختکیلغتنامه دهخدالختکی . [ ل َ ت َ ] (ق مرکب ) (از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی . کمکی . مقداری . قدری : اندر آن لختکی خم است . (التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. (التفهیم ).همی لختکی سیب هر بامدادپریروی دخمه بدان کرم داد. فردوسی .
لختکیلغتنامه دهخدالختکی . [ ل َ ت َ ] (ق مرکب ) (از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی . کمکی . مقداری . قدری : اندر آن لختکی خم است . (التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. (التفهیم ).همی لختکی سیب هر بامدادپریروی دخمه بدان کرم داد. فردوسی .
لختکیلغتنامه دهخدالختکی . [ ل َ ت َ ] (ق مرکب ) (از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی . کمکی . مقداری . قدری : اندر آن لختکی خم است . (التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. (التفهیم ).همی لختکی سیب هر بامدادپریروی دخمه بدان کرم داد. فردوسی .