لذیذ (لذتبخش)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ذیذ (لذتبخش)، نشاطآور، لذتبخش، نیروبخش، ارضاکننده، سرگرمکننده خوشمزه ◄ پرمزه
لذتلغتنامه دهخدالذت . [ ل َذْ ذَ ] (ع اِ) طلی . (منتهی الارب ). خوشی . مقابل الم . ادراک ملائم من حیث هو ملائم . (بحر الجواهر). ادراک لذت ؛ ادراک ملائم است یعنی حالی که تن مردم را موافق باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به الم شود. جرجانی در تعریفات آرد: ادراک الملائم من حیث انه ملائم کطعم ا
لذیذلغتنامه دهخدالذیذ. [ ل َ ] (ع ص ) بامزه . (منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره . خوشمزه . مزه ناک . (دهار). مزه دار. خوش خوراک . خوش . خوش طعم : آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبزهم دیدنش خجسته و هم خوردنش لذیذ. بشار مرغزی .لذت
لذیذدیکشنری فارسی به انگلیسیambrosial, delectable, delicate, delicious, flavorful, luscious, mouthwatering, sweet, tasty, toothsome
لذیذلغتنامه دهخدالذیذ. [ ل َ ] (ع ص ) بامزه . (منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره . خوشمزه . مزه ناک . (دهار). مزه دار. خوش خوراک . خوش . خوش طعم : آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبزهم دیدنش خجسته و هم خوردنش لذیذ. بشار مرغزی .لذت