لرزندهلغتنامه دهخدالرزنده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (نف ) لرزان . مرتعش . مرتعد : بلرزید [پیران ] برسان لرزنده بیدهم از جان شیرین بشد ناامید. فردوسی .سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده
لرزانیلغتنامه دهخدالرزانی . [ ل َ ] (حامص ) عمل لرزان . حالت و چگونگی لرزان . در حالت لرز و لرزیدن . لرزندگی : بزرگ امید خردامید گشته به لرزانی چو برگ بید گشته .نظامی .