لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ). رجف . رجیف . (تاج المصادر). رجفان . ارتجاج . رعس . رعش . ترعد. ارتعاج . رجد. ترجید. (منتهی الارب ). تزلزل . رعشه . ت
لرزیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdodder, flicker, judder, palpitate, pulsate, quake, quaver, quiver, rock, shake, thrill, tremble, vibrate
shiversدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوگر، لرز، لرزه، خرده، ارتعاش، ریزه، لرزیدن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، خرد کردن، مرتعش کردن
لرز کردنلغتنامه دهخدالرز کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لرزیدن از سرما. مرتعش شدن بدن از سرما یا تب . نوبه کردن .
لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ). رجف . رجیف . (تاج المصادر). رجفان . ارتجاج . رعس . رعش . ترعد. ارتعاج . رجد. ترجید. (منتهی الارب ). تزلزل . رعشه . ت
لرزیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdodder, flicker, judder, palpitate, pulsate, quake, quaver, quiver, rock, shake, thrill, tremble, vibrate
دل لرزیدنلغتنامه دهخدادل لرزیدن . [ دِ ل َ دَ ] (مص مرکب ) نگران و مضطرب شدن از غمی یا شفقتی یا حادثه ای .- دل بر کسی لرزیدن ؛ کنایه از غمخواری و مهربانی کردن . (از برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).
دیک دیک لرزیدنلغتنامه دهخدادیک دیک لرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) سخت لرزیدن . بشدت لرزیدن . چنانکه از نوبه و سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پشت لرزیدنلغتنامه دهخداپشت لرزیدن . [ پ ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) و پشت بلرزیدن کسی را. نهایت ترسیدن : از دیدن سپاه ایران پشت ترکان بلرزید.