لسلغتنامه دهخدالس . [ ل َس س ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || لیسیدن . || به پتقوز برکردن ستور گیاه را. (منتهی الارب ). نتفته بمقدم فمها فی عبارة اخری اخذته ُ باطراف لسانها. (افرب الموارد). گرفتن دابه گیاه به دندان . (زوزنی ). خوردن ستور علف را. (منتخب اللغات ).<b
لسلغتنامه دهخدالس . [ ل ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای به بلژیک که به رود موز ریزد و 84 هزار گز درازا دارد.
لسلغتنامه دهخدالس . [ ل ُ ] (اِ) لت . لس خورده ، لت خورده ؟ : همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند همه گویند که این مظلوم است اما بتحقیق مظلوم آن زننده است .ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لُس خورده و سرشکسته ظالم است و این زننده
لیس پس لیسفرهنگ فارسی معین(پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند.
لسلیلغتنامه دهخدالسلی . [ ل ِ ] (اِخ ) شارل رُبرت .مصوّر تاریخ انگلیسی . مولد لندن . (1794-1859 م .).
لسان الثورلغتنامه دهخدالسان الثور. [ ل ِ نُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح ، گرم و تر. بوغلس . گل گاوزبان . حمحم . کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب ). کحیلاء یا شنجار که نباتی است . (از المنجد). حکیم مؤمن گوید: لسان الثور، به فارسی گاوزبان نامند. برگ نبات او با خشون
لسلیلغتنامه دهخدالسلی . [ ل ِ ] (اِخ ) شارل رُبرت .مصوّر تاریخ انگلیسی . مولد لندن . (1794-1859 م .).
دراخنفلسلغتنامه دهخدادراخنفلس . [ دْرا / دِ خ ِ ف ِ ] (اِخ ) (لغت آلمانی به معنای سنگ اژدها) تخته سنگ شیب داری است به ارتفاع 325 متر، کنار رود راین جنوب شهر بن در آلمان غربی . صحنه ٔ افسانه ٔ پیروزی زیگفرید بر اژدهاست . خرابه های
دریای اندلسلغتنامه دهخدادریای اندلس . [ دَرْ ی ِ اَ دُ ل ُ ] (اِخ ) بحر اندلس . رجوع به بحراندلس ذیل بحر شود.
دلسلغتنامه دهخدادلس . [ دِ ل ُ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) کوچکترین و مهمترین جزایر سیکلاد در گنگ بار یونان است که معبد بزرگ آپولو در آنجا بود، و بنا بر روایات قدیمی آپولو و دیانا در آنجا بوجود آمده اند. (از تمدن قدیم فوستل دوکلانژ، ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ).
دلسلغتنامه دهخدادلس . [ دَ ] (ع اِ) خدیعت . ما لی فیه ولس لا دلس ؛ مرا در آن نه خیانت و نه خدیعت است . (از اقرب الموارد). دَلَس . رجوع به دلس شود.