لغتنامه دهخدا
خمار. [ خ ُ ] (ع اِ) کرب تب و صداع و رنج آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ص ) می زده . (ناظم الاطباء). شراب زده . مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدیده چو قار و به رخ چون بهارچو م