لشک لشکلغتنامه دهخدالشک لشک . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . (آنندراج ) (جهانگیری ). لخت لخت . (آنندراج ). لشکه لشکه : پر شد چو آژیری کنارم دیده تا بارید اشک آژیر در ماهیتی یا خود جگر شد لشک لشک .اسدی (از جهانگیری ).
لسقلغتنامه دهخدالسق . [ ل َ س َ ] (ع مص ) برچسبیدن شش بر پهلو و تهیگاه از تشنگی . (منتهی الارب ). شش شتر به پهلو وادوسیدن از غایت تشنگی . (تاج المصادر). لصق . (منتهی الارب ).
لسکلغتنامه دهخدالسک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر (ترشیز) واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری بردسکن . کوهستانی ، معتدل . دارای 6 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه
پودولسکلغتنامه دهخداپودولسک . [ ] (اِخ ) یکی از نواحی اروپای جنوب شرقی که سکائیه هردوت شامل آن نیز هست . (ایران باستان ص 615).
زولسکلغتنامه دهخدازولسک . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مالسکلغتنامه دهخدامالسک . [ ل ِ ] (اِ) در رودسر، زرشک را گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به زرشک شود.
لسکلغتنامه دهخدالسک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر (ترشیز) واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری بردسکن . کوهستانی ، معتدل . دارای 6 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه