لطافلغتنامه دهخدالطاف . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیف : جرعه ای بر روی خوبان لِطاف تا چگونه باشد آن را واق صاف .مولوی .
لطائفلغتنامه دهخدالطائف . [ ل َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیفة. لطایف : این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید. حافظ.- لطائف ستة ؛ صاحب آنندراج گوید: مقرر است که سالک به مراتب
لطایفلغتنامه دهخدالطایف . [ ل َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیفة. لطائف . لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود : ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . (تاریخ بیهقی ص 247). رسول آنجا رسید و پیغامها
لطائف الحیللغتنامه دهخدالطائف الحیل . [ ل َ ءِ فُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) لطایف الحیل . حیله های نیک .
لطافتلغتنامه دهخدالطافت . [ ل َ ف َ ] (ع مص ) ریزه و خرد شدن . (منتهی الارب ). خردی . ریزگی . دقت . صغر. باریک گشتن . (منتهی الارب ). باریکی . نازکی . نغزی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ضد کثافت . نرمی . (آنندراج ). لطیف شدن . (زوزنی ). تری . لطف . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لطافت به فت
لطافةدیکشنری عربی به فارسیدلجويي , مهرباني , خوشرويي , مدارا , سازگاري , مطبوعيت , نرمي , ملا يمت , خوش مشربي , خوش معاشرتي
راووقلغتنامه دهخداراووق . (ع اِ) راوق . پالونه . (از شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (مهذب الاسماء). منیری در شرفنامه ذیل «راوق » گوید: «این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق است و بمعنی صافی است یعنی آنچه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صاف کنند». مِصفات . (یادداشت مؤلف ). || شراب صافی :</s
لطیفلغتنامه دهخدالطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون لطیف آمد به گاه نوبهاربانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز. رودکی .<b
ظهیرالدینلغتنامه دهخداظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی . او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است ، و در حدود سنه ٔ 490 هَ . ق . متولد شده و در سنه ٔ 565 هَ . ق . وفات یا
لطافتلغتنامه دهخدالطافت . [ ل َ ف َ ] (ع مص ) ریزه و خرد شدن . (منتهی الارب ). خردی . ریزگی . دقت . صغر. باریک گشتن . (منتهی الارب ). باریکی . نازکی . نغزی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ضد کثافت . نرمی . (آنندراج ). لطیف شدن . (زوزنی ). تری . لطف . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لطافت به فت
لطافةدیکشنری عربی به فارسیدلجويي , مهرباني , خوشرويي , مدارا , سازگاري , مطبوعيت , نرمي , ملا يمت , خوش مشربي , خوش معاشرتي
استلطافلغتنامه دهخدااستلطاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چسبانیدن چیزی را بر بازو و جنب خود. || بی اعانت دیگری کار خود کردن اشتر نر در بردن شتر نره را در شرم ناقه .
الطافلغتنامه دهخداالطاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُطف . نوازشها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لطفها. مهربانیها. رجوع به لطف شود : بر حال گذشته ٔ ما هرگز نکنی حسرت امید به الطافش آینده همی دارم . خاقانی .عهد ملاقات تازه شد
الطافلغتنامه دهخداالطاف . [ اِ ] (ع مص ) لطف کردن . (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). نیکوی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ملاطفت . نرمی کردن . || زیبا کردن کسی سؤال خود را. بروشی خوب سؤال کردن . (از اقرب الموارد). || خواستن به مهربانی و تلطف . (