لطحلغتنامه دهخدالطح . [ ل َ ] (ع مص ) به شکم کف دست زدن کسی را. به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم . و فی الحدیث : فجعل یلطح افخاذنا بیدیه ؛ ای یضرب الضرب اللین . (منتهی الارب ). دست نرم بر چیزی زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب ). || بر زمین زدن چیزی را. (من
لته لتهلغتنامه دهخدالته لته . [ ل َ ت َ / ت ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) لت لت . پاره پاره . لخت لخت . رجوع به لت و لت لت شود.
لطخلغتنامه دهخدالطخ . [ ل َ] (ع مص ) لطوخ . آلودن چیزی را. (منتهی الارب ). برآلودن . (تاج المصادر) (زوزنی ). آلودن . (منتخب اللغات ). آغشتن . || زراندود کردن . || مفضض کردن . (دزی ). || به بدی متهم کردن . (منتخب اللغات ): لطخ بشر (مجهولاً)؛ در بدی و تباهی افکنده شد. || به شکم کف دست زدن یا ب
مفلطحلغتنامه دهخدامفلطح .[ م ُ ف َ طَ ] (ع ص ) رأس مفلطح ؛ سر پهن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مصلطحلغتنامه دهخدامصلطح . [ م ُ ص َ طَ ] (ع ص ) پهن و فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سمک مفلطحدیکشنری عربی به فارسینوعي ماهي پهن , لغزش , اشتباه , درگل تقلا کردن , بال بال زدن , دست وپاکردن