لطفهلغتنامه دهخدالطفه . [ ل ُ ف ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیونیچ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند و 3هزارگزی ده جامی . دشت ، سردسیر و دارای 40 تن سکنه . آب آن از چشمه و ز
لطفةلغتنامه دهخدالطفة. [ ل َ طَ ف َ ] (ع اِ) هدیة. یقال : جاء لنا لطفة من فلان . (منتهی الارب ). ارمغان . پیشکشی .
لطیفةلغتنامه دهخدالطیفة. [ ل َ ف َ ] (ع ص ، اِ) لطیفه . تأنیث لطیف . هر چیز نکو. (آنندراج ). چیزی نیک . (غیاث ). || گفتاری نرم . کلامی مختصر در غایت حسن و خوبی . فارسیان به معنی سخن نیکو استعمال کنند. (آنندراج ). سخن باریک و خوش . چربک . خرده . نکته . دقیقه : بذله . ج ، لطائف . کل اشارة دقیقة
لطیفهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود.۲. (صفت) (فلسفه) [قدیمی] = لطیف۳. [قدیمی، مجاز] نکتۀ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] امر بسیاردقیق که قابل درک است و قابل بیان نیست.
بساطتفرهنگ فارسی عمید۱. بسیط بودن؛ ساده و بیتکلف بودن.۲. [قدیمی] گشودهزبانی.۳. [قدیمی] شیرینزبانی.۴. [قدیمی] لطیفهگویی.
نصرالدینفرهنگ نامها(تلفظ: nasroddin) (عربی) موجب پیروزی دین ، یاور و مدد کار دین و آئین ؛ (در اعلام) نام بسیاری از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بینظیر و گفتارهای وی در این باب ضرب المثل است .
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ )متخلص به لطف از مردم بخارا. طبیعتش به لطیفه گویی مایل بود و شغل قضا و مدرسی داشت . این بیت او راست :عید است چرا کشته ٔجانان نشود کس حیف است که عید آید و قربان نشود کس .(از قاموس الاعلام ترکی ).
ملانصرالدینلغتنامه دهخداملانصرالدین . [ م ُل ْ لا ن َ رَدْ دی ] (اِخ ) مردی افسانه ای نمونه ٔ سادگی و گاهی بلاهت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملانصرالدین یا ملانصیرالدین و یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفاست . وی در لطیفه گویی بی نظیر بود و نوادر و لطایفی که بدو منسوب است مانند امثال سایره در السنه
گوییلغتنامه دهخداگویی . (ص نسبی ) منسوب به گوی . به شکل گوی . چون گوی . از گوی ، یعنی مدور. مانند گوی . (انجمن آرا) (آنندراج ). گرد. (ناظم الاطباء). کروی : سراسر سپهران گویی ، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند. (نامه ٔشت مهاباد از انجمن آرا). || (ق ) به
لطیفهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود.۲. (صفت) (فلسفه) [قدیمی] = لطیف۳. [قدیمی، مجاز] نکتۀ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] امر بسیاردقیق که قابل درک است و قابل بیان نیست.
لطیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbon mot, epigram, jest, joke, mots, one-liner, pleasantry, quip, story, witticism
لطیفهفرهنگ فارسی معین(لَ فَ یا فِ) [ ع . لطیفة ] (اِ.) 1 - هر چیز نیکو. 2 - حکایت نغز و معنی دار. 3 - بذله ، شوخی .
لطیفهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود.۲. (صفت) (فلسفه) [قدیمی] = لطیف۳. [قدیمی، مجاز] نکتۀ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] امر بسیاردقیق که قابل درک است و قابل بیان نیست.
لطیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbon mot, epigram, jest, joke, mots, one-liner, pleasantry, quip, story, witticism