خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لعاب
/la''āb/
معنی
۱. بسیار بازیگر.
۲. بازیکن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: لعاب داد
بن حال: لعاب ده
دیکشنری
enamel, glaze, mucus
-
جستوجوی دقیق
-
لعاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] la''āb ۱. بسیار بازیگر.۲. بازیکن.
-
لعاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] lo(a,e)'āb ۱. (زیستشناسی) آب دهن؛ بزاق.۲. هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد.۳. مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی میدهند.۴. روکش شیشهای نیمهمذاب بر لایهای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنشهای شیمیایی داشته و ب...
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل َع ْ عا ] (اِخ ) اسبی است . (منتهی الارب ). لعاب و عفزر، نام دو اسب از آن قیس بن عامربن غریب و برادرش سالم . (عقدالفرید ج 6 ص 95 و 97).
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل َع ْ عا ] (ع ص ) بازیگر. (زمخشری ) (دهار). بازیکن . (مهذب الاسماء) (السامی ) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاوبه خرس رقص کن و بوزنینه ٔ لعاب . خاقانی .دیگر از ختای لعابان آمده بودند و لعبتهای ختائی که هرگز کس مشاهده نکرده بود. (جهانگشا...
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از...
-
لعاب
فرهنگ فارسی معین
(لَ عّ) [ ع . ] (ص .) بازیگر، بازیکن .
-
لعاب
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب دهن ، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. 2 - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند.
-
لعاب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
enamel, glaze, mucus
-
لعاب
دیکشنری فارسی به عربی
صقيل , صمغ , مينا , وحل
-
واژههای مشابه
-
لوآب، لعاب، لعاب انداختن
لهجه و گویش تهرانی
لعاب،غلظت آب خورش
-
خوش لعاب
لغتنامه دهخدا
خوش لعاب . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ُ / ل َ ] (ص مرکب ) خوش خلق . مقابل بدلعاب . بجوش . مرافق .
-
glaze firing
پخت لعاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] پخت دوم یک قطعه سرامیک که پیشتر با مواد شیشهساز پوشش داده شده است
-
لعاب الحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lo(a,e)'ābolhayye زهر مار.
-
لعاب النحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo(a,e)'ābonnahl عسل.