لفافلغتنامه دهخدالفاف . [ ل ِ ] (ع اِ) جامه ٔ برونی که بر مرده پیچند. (آنندراج ) (منتخب اللغات ). لفافه . ساروق . || پارچه که گرد چیزی پیچند، چنانکه بسته ٔ پستی را.- لفاف کردن ؛ پیچیدن .
لفایفلغتنامه دهخدالفایف . [ ل َ ی ِ ] (ع اِ) نام معاء سوم از امعاء ستة و نام دیگر آن معاء دقاق است .
لفافدیکشنری فارسی به انگلیسیcover, covering, envelope, hull, packing, shroud, vesture, wadding, wrapper, wrapping, wraps
لفائفیلغتنامه دهخدالفائفی . [ ل َ ءِ ] (ع اِ) هو المعاء الدقیق و هو کثیر التلافیف جداً و هو من الامعاء الدقاق . (بحر الجواهر). جنین را سه غشاء است : یکی مشیمه است ،دوم غشائی است که آن را به تازی لفائفی گویند و سوم غشای رقیق است و مماس اوست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
لفافەواژهنامه آزاددر فرهنگ معین:لفافە- ا لِ- آنچە چیزی در آن پیچیدە شود، آنچە روی چیزی بپیچند، کار پیچ- لفائف جمع
لفافةلغتنامه دهخدالفافة. [ ل ِ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج ، لفائف . (منتهی الارب ). || پای پیچ . پای تاوه . (مهذب الاسماء). || غلاف جامه و پوشش چیزی . || غلاف خوشه . (مهذب الاسماء). || لفاف : همه زیر کرباسها کرده بندلفافه بر او ب
لففلغتنامه دهخدالفف . [ ل َ ف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده ، چنانکه از کار معطل سازد. || گرانی زبان چندانکه در سخن بازماند. (منتهی الارب ). اَلَف ّ، نعت است از آن . || من العیوب الخلقیة فی الفرس و هو استدارة فیه (فی العنق ) مع قصر. (صبح الاعشی ج 2</sp
تفقولغتنامه دهخداتفقؤ. [ ت َ ف َق ْ ق ُءْ ] (ع مص ) کور گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برکندن و شکسته شدن چشم و آبله و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفقئة است . (از اقرب الموارد). رجوع به تفقئة شود. || شکافته شدن . (زوزنی ). برکنده وشکافته شدن
لفائفیلغتنامه دهخدالفائفی . [ ل َ ءِ ] (ع اِ) هو المعاء الدقیق و هو کثیر التلافیف جداً و هو من الامعاء الدقاق . (بحر الجواهر). جنین را سه غشاء است : یکی مشیمه است ،دوم غشائی است که آن را به تازی لفائفی گویند و سوم غشای رقیق است و مماس اوست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).