لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . <p class=