چلقبلغتنامه دهخداچلقب . [ چ ِ ق َ ] (اِ) به معنی چلته است . (غیاث ) (آنندراج ). چلقد. و رجوع به چلته و چلقد شود.
لقبلغتنامه دهخدالقب . [ ل َ ق َ ] (ع اِ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد.نامی که در آن معنی مدح یا ذم منظور باشد به خلاف علم که در آن هیچ معنی منظور نباشد. (غیاث ). جرجانی گوید: ما یسمی به الانسان بعد اسم
bearدیکشنری انگلیسی به فارسیخرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، حمل کردن، زاییدن، بردن، تاب اوردن، تحمل کردن، مربوط بودن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن
دبدیکشنری عربی به فارسیخرس , سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي , لقب روسيه ودولت شوروي , بردن , حمل کردن , دربرداشتن , داشتن , زاييدن , ميوه دادن , تاب اوردن , تحمل کردن , مربوط بودن
لقبلغتنامه دهخدالقب . [ ل َ ق َ ] (ع اِ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد.نامی که در آن معنی مدح یا ذم منظور باشد به خلاف علم که در آن هیچ معنی منظور نباشد. (غیاث ). جرجانی گوید: ما یسمی به الانسان بعد اسم
چلقبلغتنامه دهخداچلقب . [ چ ِ ق َ ] (اِ) به معنی چلته است . (غیاث ) (آنندراج ). چلقد. و رجوع به چلته و چلقد شود.
متکلم لقبلغتنامه دهخدامتکلم لقب . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) کسی که لقب و منصب متکلم دارد. عالمان علم کلام : متکلم لقبان این امت را بدین روی غلطی بزرگ افتاده است . (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 50).
متلقبلغتنامه دهخدامتلقب . [ م ُ ت َ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آن که با لقب شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با لقب و ملقب و لقب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلقب شود.
ملقبلغتنامه دهخداملقب . [ م ُ ل َق ْ ق َ ] (ع ص ) لقب نهاده شده . (آنندراج ). دارای لقب و دارای پاژنامه . (ناظم الاطباء). لقب دار. بالقب . آنکه لقب دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شکر خادم برنشست و برادر هارون اسماعیل ملقب به خندان در پیش کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص