لاکشلغتنامه دهخدالاکش . [ ک ِ ] (اِ) در اصطلاح بنایان ، رومی . که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد.
لاقیسلغتنامه دهخدالاقیس . (اِخ ) لافیس . (برهان ). نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد. (غیاث ) : تو گوئی که عفریت لاقیس بودبه زشتی نمودار ابلیس بود. سعدی .در همه ٔ روم و شام چون کفر ابلیس و فسق لاقیس چنان مجهور شده است . (زیدر
لاکزلغتنامه دهخدالاکز. [ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لکز بمعانی لگد زدن بر سینه و مشت بر گردن زدن و به دست یا به کارد زدن بر سینه و گلو. (از منتهی الارب ).
لاکشلغتنامه دهخدالاکش . [ ک ِ] (اِ) ظاهراً «شُسه ٔ» امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب : و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان . ظاهراً).
لقصلغتنامه دهخدالقص .[ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تنگ . (منتهی الارب ). ضیق . (اقرب الموارد). || مرد بسیارسخن زودبدی انگیز. (منتهی الارب ). || مردم حریص . (مهذب الاسماء).