لقنتلغتنامه دهخدالقنت . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) نام دو قلعه از اعمال لاردة به اندلس . یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است . (از معجم البلدان ).
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهت
گلقندلغتنامه دهخداگلقند. [ گ ُ ق َ ] (اِ مرکب ) نام اصلی گلشکری که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . و آنرا گلشکر و گلنگبین نیز گویند. (میزان الادویه ص 357). مربای گل سرخ که با قند ساخته باشند. (ناظم الاطباء) : قرص لیموی و گوارش
منستیرلغتنامه دهخدامنستیر. [ م ُ ن َ ] (اِخ )موضعی است شرقی اندلس . (منتهی الارب ). در سوق الاندلس میان لقنت و قرطاجنه واقع است . (از معجم البلدان ).
قلقنتلغتنامه دهخداقلقنت . [ ق َ ق َ ] (معرب ، اِ) زاج کبود و یا زاج سرخ . (ناظم الاطباء). قلقنت و قلقطار و قلقند صبغی است اساکفه راو این کلمه ای دخیل است . (اقرب الموارد). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ورق 220 الف و رجوع به قلقند
القنتلغتنامه دهخداالقنت . [ اَ ل ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است در اسپانیا. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 (فهرست ) ذیل قنت ، و نفح الطیب شود.