لمیدنلغتنامه دهخدالمیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) یکبری بر بالش یا مخده تکیه کردن برای تمدّد اعصاب . لم دادن . والمیدن . واکشیدن . آرمیدن . به یک جانب بدن به راحت دراز کشیدن . نیمه دراز بر جای نرمی تکیه کردن . و رجوع به لم دادن شود.
لمیدنفرهنگ فارسی معین(لَ دَ) (مص ل .) بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه دادن ، لم دادن .
علمدانلغتنامه دهخداعلمدان . [ ع ِ ] (نف مرکب ) دانا. خردمند. عاقل . (ناظم الاطباء). داننده ٔ علم . دانای به دانش : علم خوان همچو علم دان نبودزآنکه جان آفرین چو جان نبود. سنائی .علم دان خاصه ٔ خدای بودعلم خوان شوخ و نرگدای بود.<br
کلمدانلغتنامه دهخداکلمدان . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
قلمدانلغتنامه دهخداقلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) جای قلم . تپنگویی که در آن ابزارهای نبشتن مانند قلم و چاقو ومقراض و قطزن میگذارند. (ناظم الاطباء) : لب خاموش تصویر قلمدان فاش می گویدکه از همراهی اهل سخن نتوان مصور شد. محسن تأثیر (از آنندر
میرزاقلمدانلغتنامه دهخدامیرزاقلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آدم لاغرو باریک و مردنی و پزوایی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || بی سواد. نویسنده ٔ بی سواد. (ازامثال و حکم دهخدا). و رجوع به میرزاقلمدانی شود.
قلمدانفرهنگ فارسی عمیدقوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک، یا فلز که در آن ابزار نوشتن را میگذارند.