خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لنبک
/lombak/
معنی
= لنبه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lombak = لنبه
-
لنبک
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) (ص .) نک لَنبر.
-
لنبک
لغتنامه دهخدا
لنبک . [ لُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام سقا و آبکشی بسیار کریم به عهد بهرام گور پادشاه ساسانی . داستان لنبک و میهمان شدن بهرام بر خوان وی و بخشیدن مال براهام یهود به لنبک را فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است . رجوع به لنبک آبکش شود. خاقانی در اشارت بدین داس...
-
لنبک
لغتنامه دهخدا
لنبک . [ لُم ْ ب َ ] (ص ) مردم فربه و پرگوشت و ناهموار. (برهان ). سمین . چاق .
-
واژههای مشابه
-
لنبک آبکش
لغتنامه دهخدا
لنبک آبکش . [ لُم ْ ب َ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) نام سقائی جوانمرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته ٔ براهام جهود را به وی بخشید. فردوسی شرح داستان را چنین منظوم داشته است : چنان بد که روزی به نخجیر شیر...
-
لَمبه،لنبک
لهجه و گویش تهرانی
چاق
-
جستوجو در متن
-
پراهام
لغتنامه دهخدا
پراهام . [ پ َ ] (اِخ ) براهام . نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است و نام جهودی بود در نهایت سامان و تجمل در زمان بهرام گور و بهرام ، سامان او را تمام بسقائی لنبک نام بخشید. (برهان ). رجوع به داستان بهرام گور با لنبک آبکش در شاهنامه و رجوع ...
-
لنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) la(o)mbar ۱. (زیستشناسی) [عامیانه] کفل؛ سرین.۲. [قدیمی] فربه؛ قویهیکل؛ لمتر؛ لنبک؛ لبه.
-
براهام
لغتنامه دهخدا
براهام . [ ب َ ] (اِخ ) نام جهودی در کمال بخل و خست در زمانه ٔ بهرام گور. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بهرام گور، مال او را گرفت و به لنبک سقا داد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : پس از لشکر خویش بهرام تفت سبک سوی خان براهام ...
-
تافشک
لغتنامه دهخدا
تافشک . [ ف َ ش َ ] (اِ) دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بعربی ارضه خوانند. (ب...
-
دست کرده
لغتنامه دهخدا
دست کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) دست فروبرده . رجوع به دست کردن شود.- دست کرده به کش ؛ دست به سینه . دست در بغل : گزیدند میخوارگان خواب خوش پرستندگان دست کرده بکش . فردوسی .چو بینی رخ شاه خورشیدفش دوتایی برو دست کرده بکش . فردوسی .بیامد پدر...
-
آبکش
لغتنامه دهخدا
آبکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِمرکب ) سقاء. کشنده ٔ آب از چاه . مستخلف : بدین چاه در آب سرداست و خوش بفرمای تا من بُوَم آبکش . فردوسی .برهنه سر و پای و دوش آبکش پدر شادمان روز و شب خفته خوش . فردوسی .هم از پیش آن کس که با بوی خوش همی رفت با مشک صد...
-
سقا
لغتنامه دهخدا
سقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آبکش . آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است . آب فروش : سقائی است این لنبک آبکش ب...