لنگر دارفرهنگ فارسی عمید۱. دارای لنگر.۲. [قدیمی، مجاز] بسیارسنگین: ◻︎ زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را / زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن (صائب: لغتنامه: لنگردار).۳. [قدیمی، مجاز] باوقار و آرامش.
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری ) (آنندراج ). آهنی
چلنگرلغتنامه دهخداچلنگر. [ چ ِ ل ِ گ َ ] (ص ) چلینگر. چیلانگر. آنکه آهن آلات خرد از قبیل زنجیر و انبر و میخ و امثال آن سازد.آهنگر که چیزهای آهنین خرد و ریز چون میخ و زنجیر وجزآن سازد. کسی که قفل و کلید و چفت و زره و چیزهای آهنین خرد از این قبیل سازد یا تعمیر کند. قفل ساز.سازنده ٔ قفل و کلید و
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری ) (آنندراج ). آهنی
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری ). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث ). خانقاه . محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان . جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و ل
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر. دارای پنج هزار تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و عسل . شغل اهالی زراعت و نجاری و راه آن مالرو
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی جنوب باختری مانه و دوهزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین . جلگه و گرمسیر. دارای 286 تن سکنه . آب آن از رودخا
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری طرقبه . جلگه و گرمسیر. دارای 20 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و راه آن
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری ) (آنندراج ). آهنی
چلنگرلغتنامه دهخداچلنگر. [ چ ِ ل ِ گ َ ] (ص ) چلینگر. چیلانگر. آنکه آهن آلات خرد از قبیل زنجیر و انبر و میخ و امثال آن سازد.آهنگر که چیزهای آهنین خرد و ریز چون میخ و زنجیر وجزآن سازد. کسی که قفل و کلید و چفت و زره و چیزهای آهنین خرد از این قبیل سازد یا تعمیر کند. قفل ساز.سازنده ٔ قفل و کلید و
چهارلنگرلغتنامه دهخداچهارلنگر. [ چ َ / چ ِ ل َگ َ ] (ص مرکب ) که لنگر چهار دارد. کشتی بزرگ که چهار لنگر داشته باشد. || (اِ مرکب ) کنایه ازچهار دست و پای حیوان باشد. رجوع به چارلنگر شود.
چارلنگرلغتنامه دهخداچارلنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ مرکب ) کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج ) : لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرادر چارلنگر است روان باد صرصرش . خاقانی .چو طوفانی دیده ٔ تر شدم ز مژگان خود چارلنگر شدم . <p class