لهرلغتنامه دهخدالهر. [ ل َ هََ ] (اِ) میخانه و شراب خانه را گویند. (برهان ). شرابخانه باشد، زیرا له شراب باشد. میکده . || قحبه خانه . (جهانگیری ) (برهان ). صاحب انجمن آرا گوید: ... و به معنی قحبه خانه گفته اند و معنی اول (شرابخانه ) اصحست . (انجمن آرا). || به زبان هندی موج آب باشد. (برهان ).
لهرلغتنامه دهخدالهر. [ل ِ هَِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان دلارستاق بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 25هزارگزی شمال رینه . دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
لهیرلغتنامه دهخدالهیر. [ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی به دیلارستاق لاریجان مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 115).
گلچهرلغتنامه دهخداگلچهر. [ گ ُ چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چهره ٔ او در طراوات و لطافت به گل ماند : به نیم شب اگرت آفتاب می بایدز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز. حافظ.|| از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
گلچهرلغتنامه دهخداگلچهر. [ گ ُ چ ِ ] (اِخ )گلچهره . معشوقه ٔ اورنگ . (ناظم الاطباء) : اورنگ کو؟ گلچهر کو، رنگ وفا و مهر کوحالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم . حافظ.و رجوع به گلچهره شود.
گلچهرفرهنگ نامها(تلفظ: gol čehr) (= گل چهره) ، ← گل چهره ؛ (در اعلام) ' گلچهر' نام معشوقهی اورنگ در افسانههای ایرانی .
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان نیست . اما کیخسرو، نژاد ا
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ] (اِخ ) ابن حسین بن اسکندر. حاکم طالقان از 795 تا 805 هَ . ق . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 142).
لهراسبیهلغتنامه دهخدالهراسبیه . [ ل ُ س ِ بی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 8500گزی جنوب باختر فیروزآباد و پنج هزارگزی خاور راه مالرو عمومی حومه . جلگه ، معتدل و مالاریائی . دارای 301 تن سک
دلارستاقواژهنامه آزاددلارستاق مجموعه روستاهائی است که امتداد آن از جنوب غربی به شمال شرقی کوه دماوند کشیده شده است و درآن آبریزها و چشمه های شمالی دماوند جریان داشته و در رباط کهرود و پنجاب به رودخانه هراز می ریزدآب دره های دهکده های کرف و تینه و فیره که جزء دلارستاق به شمار می روند،بالاتر از رودخانه ی اصلی دلارستاق به
کتایونلغتنامه دهخداکتایون . [ ک َ ] (اِخ ) دختر قیصر روم ، زن گشتاسب و مادر اسفندیارباشد. (ناظم الاطباء). هنگامی که گشتاسب به روم رفت کتایون وی را دید و خواستارش شد. بنابه روایت شاهنامه ، کتایون در خواب دید که بیگانه ای بیدار دل و فرزانه ، ببالا چون سرو و بدیدار چون ماه کشور او را روشن کرد و در
شاهنامهواژهنامه آزادکتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد. شاهنامه شاهنامه نام یک عده از کتب منثور و منظوم حماسی است که در آنها سرگذشت شاهان ایران یاد شده . شاهنامه های منثور:1 - شاهنامه ابوالموید بلخی که کتابی بود عظیم در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و آنرا شاهنامه بزرگ و شاهنامه موید
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان نیست . اما کیخسرو، نژاد ا
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ] (اِخ ) ابن حسین بن اسکندر. حاکم طالقان از 795 تا 805 هَ . ق . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 142).
لهراسبیهلغتنامه دهخدالهراسبیه . [ ل ُ س ِ بی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 8500گزی جنوب باختر فیروزآباد و پنج هزارگزی خاور راه مالرو عمومی حومه . جلگه ، معتدل و مالاریائی . دارای 301 تن سک
شیخ میری کلهرلغتنامه دهخداشیخ میری کلهر. [ ش َ ک َ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد است و 532 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
رضا کلهرلغتنامه دهخدارضا کلهر. [ رِ ک َ هَُ ] (اِخ ) خطاط نامی عصر قاجار. رجوع به رضا (میرزا رضای کلهر...) شود.
لایعرف البر من الهرلغتنامه دهخدالایعرف البر من الهر. [ ی َ رِ فُل ْ ب ِرْ رَ م ِ نَل ْ هَِ رر ] (ع جمله ٔ فعلیه ) میان گربه و موش فرق نمیگذارد. رجوع به لایعرف هراً من بر شود.
کلهرلغتنامه دهخداکلهر. [ ک َ هَُ ] (اِخ ) از کوههای رشته جبال پشتکوه است و حد جنوبی کرمانشاهان را تشکیل می دهد. (از جغرافیای غرب ایران ص 29 و 73).
کلهرلغتنامه دهخداکلهر. [ ک َ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان برواناست که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 635 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).